عشق من تاب و تبت هوش از سر ما میبرد نازنینم ناز کن ناز تورا دل میخرد
گر دلم افسون کنی دست منو دامان تو مرد باید باشد آنکس که دلش خون میشود
با تو این دل هوس عاشقی دارد به سرش دست تو براحساس من میشود بال و پرش
از همه مردم شهر کوبه کو در پی تو دارم امید نشانی از سر گیسوی تو
عاشقی بر رفتن و دوری ازین دل نبود تاب گیسوی تورا عاشقی مشکل نبود
تابه اینجا باتومن با دل و جان امده ام غیرازین هم راه دیگر چاره دل نبود.
(باتواین دل هوس عاشقی دارد به سرش دست تو براحساس من میشود بال و پرش
از همه مردم شهر کو به کو در پی تو دارم امید نشانی از سر گیسوی تو)۲
با تو این دل هوس عاشقی دارد به سرش دست تو بر احساس من میشود بال و پرش
از همه مردم شهر کو به کو در پی تو دارم امید نشانی از سر گیسوی تو.